امشب که با اون یکی صباعه حرف میزدم فهمیدم ما آدما یه درد بزرگیم رو سینه هم! این زبون لعنتی چیه که باهاش میسوزونیم همو؟ حروممون اگه با شکستن دل یکی، خودمونو تو دل یکی دیگه جا کنیم. خیلی وقته قسم خوردم با حال بد یکی گریه نکنم ولی یه سری دردا هستن که درمون ندارن... واقعا ندارن! واقعا نمیشه کاریشون کرد. فاصله چیز وحشتناکیه. فاجعه ست! قیمت خوشحالی امشبش یه بستنی شکلاتی بود که از پسِ از تهران تا سمنان فاصله، نتونستم خوشحالش کنم. چه شبی رو سر میکنه... لعنت به هورمونها! لعنت به احساس و منطقی بازیای بعدش! لعنت به زخم ناسور... لعنت به همه کفتارهای کرهٔ زمین... روابط انسانی عجیبن...
خیلی خیلی غمگین ... بازدید : 779
جمعه 4 ارديبهشت 1399 زمان : 2:43